علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

علی گوگولی

اولین جشن تولد پسر عزیز دردونم

  هوررررررا.....هوررررراااااا بالاخره به آرزوم رسیدم، پسرم نور چشمم،یک ساله شد و تونستم براش یه جشن تولد خوب بگیرم، خدایا بخاطر اینهمه خوشی ازت ممنونم پسر گلم، یکی یدونم، گل گلدونم، قند عسلم یک ساله شد  الهی مامان دورت بگرده که یک سال از عمرت گذشت و وارد دو سالگی شدی، ایشالاه صد ساله بشی همه هستی مامان و بابا         تولدت مبارک نفس مامان تولدت مبارک شازده پسر تولدت مبارک جیگرررررررم         روز پنجشنبه 94/10/24 جشن تولد ناز پسری ام رو بر پا کردیم، تم تولد باب اسفنجی بود و مهمو...
30 دی 1394

فردا تولدته

      فردا روز تولد یکسالگیته ، پارسال اینموقع سخت ترین لحظات رو سپری میکردم، پر از استرس، پر از دلشوره و تپش قلب، پر از سوال های مختلف، امسال هم استرسم کمتر از پارسال نیست گل پسرم. فردا تولدته و من میخوام یه جشن توپ و باحال برا یکی یدونه پسرم بگیرم، تقریبا تمام فامیلها رو دعوت کردم، تم تولدت رو باب اسفنجی انتخاب کردم چون عاشق شعر باب اسفنجی هستی و هرموقع میخوام ازت عکس بگیرم وبه یک لبخند تو احتیاج داشتم فوری شعر باب اسفنجی رو برات میخونم و گل از گلت میشکفه و خنده ای میکنی اساسی . داره میاد با خوشحالی...باب اسفنجی....          ...
22 دی 1394

اولین شب یلدای ناز پسری با تاخیر

  بالاخره پاییز تموم شد و جوجه هامونو شمردیم ورسیدیم به زمستون و سرمای شدید تبریز، گل پسرم باید کم کم به این سوز و سرما عادت کنی چونکه ما از نظر جغرافیایی تو یه منطقه بسیار سرد و با بارندگی زیاد هستیم،مخصوصا امسال که هوا فوق العاده سرد و برفیه و ما اکثرا با هم تو خونه هستیم و کمتر میریم بیرون، از درس جغرافی که بگذریم میرسیم به یلدای امسال که اولین یلدای شازده پسرمه و چون وسط هفته افتاده بود تصمیم گرفتیم بندازیمش پنجشنبه تا با خیال راحت بشینیم و گل بگیم و گل بشنویم، البته خود روز یلدا که دوشنبه بود بعد از شام رفتیم خونه مامانی و من هم دسر پاناکوتا با چیز کیک هندوانه درست کردم و با خودم بردم و اونجا هم بساط کیک و میو...
12 دی 1394

اولین سالگرد ازدواج با حضورعلی جووووونم

دیروز شش دی ماه سالگرد ازدواج من و بابایی بود، ه شتمین سالگرد، امسال جشن سالگردمون سه نفره برگزار شد و یه مهمون کوچولو به جمعمون اضافه شده،یه مهمون عزیز و دوست داشتنی، پارسال اینموقع ها داشتم روزهای آخر بارداری ام رو سپری میکردم و تو سالگرد پارسالمون مامان جون زحمت کشید و سیسمونی تو رو فرستاد و جشن سالگردمون با جشن سیسمونی یکجا برگزار شد، حالا یک سال گذشته و تو مثل مورچه کوچولو ها تند تند از این اتاق میری به اون اتاق، از این ور خونه به اونور خونه و من تعجب میکنم که اینهمه انرژی رو برای متر کردن خونه از کجا آوردی؟ دیروز صبح رفتم خونه مامان جون و شب بابایی اومد دنبالمون و ما رو برد به خانه استیک ایتالیایی، استیک...
7 دی 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد